صد كادو: نبرد با دشمن و ۲۷ ماه اسارت در اوج جوانی، تجربه ای تكرارنشدنی برای او بود كه با تمام سختی هایش، رشد و بالندگی ویژه ای برایش به همراه داشت؛ می گوید: «من، نوجوانی ۱۸ ساله بودم كه خودرا در جبهه شناختم و خوشحالم كه برای میهن و ملت خود جنگیدم و اسارت كشیدم. این، كمترین كاری بود كه برای مملكتم كردم».
به گزارش صد كادو به نقل از ایسنا، «رستم خرمدین»، آزاده زرتشتی در گفت وگوd پیش رو از انگیزه خود برای حضور در جبهه، روزهای اسارت و مفهوم ایثارگری در جامعه زرتشتی سخن گفته است:
من، «رستم خرمدین» هستم. ۹ خرداد ۱۳۴۷ در یك خانواده زرتشتی به دنیا آمدم. پدرم، مغازه دار بود. دو برادر و یك خواهر دارم. پس از خدمت سربازی و اسارت، در خرداد ۱۳۷۲ ازدواج كردم و صاحب دو پسر هستم.
از نحوه اسارت خود بگویید.
۱۸ مرداد ماه سال ۱۳۶۶ به خدمت سربازی اعزام شدم. دوره آموزشی را در مركز آموزشی ۰۱ تهران گذرانده و دوره های درجه داری، گشتی رزمی و شناسایی را سپری كردم. آبان ماه ۱۳۶۶ به لشكر ۱۶ زرهی منتقل و پس از یك هفته به منطقه عملیاتی جنوب (ابوغریب) اعزام شدم. از آنجائیكه دوره درجه داری دیده بودم، مدتی در طول روز روی خط بودم و شب ها برای كمین یا گشتی جلوتر از خط می رفتیم. پس از آن در همان خط، منشی گروهان باز شدم. ۲۱ تیرماه ۱۳۶۷، لشكر عراق، عملیاتی را از ساعت شش بامداد آغاز كرد، ما تا ساعت ۱۰ جلوی آنها ایستادیم اما به دستور فرمانده برای تهیه مهمات به عقب بازگشتیم. كمی پس از حركت ما، عراقی ها به آن منطقه، شیمیایی خفه كننده زدند كه موجب شد تمام بچه های حاضر در محل به شهادت برسند. من یك وانت مهمات -حداقل ۲۰ جعبه آرپی جی ۷- برداشتم و همراه راننده دوباره به خط برگشتم. ماسك زدم و از آن منطقه شیمیایی عبور كردم. همین كه به خط رسیدم، یك خمپاره به ماشین به هدف خوردن كرد. فقط به یاد دارم كه دود غلیظی همه جا را فراگرفت، بطوریكه نمی توانستم جایی را ببینم. بعد صدای یكی از بچه ها را شنیدم كه می اظهار داشت: «جناب سروان! خرمدین و باقری، شهید شدند». اما وقتی آن دود سیاه از بین رفت، در بین تعجب افراد، من و راننده وانت، سالم و بدون اینكه كوچك ترین تركشی به ما خورده باشد، از ماشین خارج شدیم. به هر حال، با بقیه مهمات، جلوی عراقی ها ایستادگی كردیم اما تانك های عراقی، خط ما را شكستند و روی خاكریزمان آمدند. من به همراه سایران، سوار بر یك جیپ، ناگزیر تا تنگه ابوغریب عقب رفتیم. از دور، چند تانك در آنجا دیدیم، فكر كردیم از نیروهای خودمان هستند. با خوشی به سمتشان رفتیم كه ناگهان لوله تانك به طرف جیپ ما چرخید. من و چهار همراهم از ماشین بیرون پریدیم. تانك، جیپ را با گلوله زد و من همان جا اسیر شدم.
از روزهای اسارت بگویید.
اول باید اشاره كنم كه كسی از اسارت ما اطلاع نداشت و جز مفقودالاثرها محسوب شده بودیم. به هر حال پس از اسارت، ما را به شهر «تكریت» (واقع در استان «صلاح الدین» عراق) متقل كردند. اردوگاه ما وسط یك پادگان عراقی قرار داشت. وقتی از اتوبوس پیاده شدیم، گفتند: «بنشینید و سرتان را روی پایتان بگذارید». فقط صدای ضربات باتوم و آه و ناله افراد را می شنیدم كه ناگهان ضربه یك باتوم را بر پشت خود احساس كردم. از جا بلند شدم، روبه رویم یك تونل طولانی و تاریك به سمت اردوگاه قرار داشت. با تمام توان، طول مسیر تونل را دویدم تا ضربات باتوم و شلاق كمتری بخورم. یك هفته با لباس های خاكی و خونی به سر بردیم. بعد اجازه دادند دوش بگیریم و لباس عوض نماییم. از آن روز، زندگی اردوگاهی ما آغاز شد اما هنوز نمی دانستیم جز كدام دسته و گروه هستیم. وقتی دوسه ماه سپری شد و صلیب سرخ جهت بررسی وضعیت ما نیامد، فهمیدیم كه هیچ آماری از ما در جایی ثبت نشده است. بعدها سربازهای عراقی هم گفتند: شما جز آمار نیستید و كسی از وجودتان اطلاع ندارد.
سخت ترین روز اردوگاه چه روزی بود؟
تمام ۲۷ ماه اسارت من سخت بود اما یكی از سخت ترین روزها، ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، مصادف با وفات امام خمینی (ره) بود. آن روز، اسرا در سوگ امام (ره)، عزاداری كردند كه با تنبیه سختی همراه شد. قبل از آن، روزی نیم ساعت اجازه پیاده روی در حیاط اردوگاه داشتیم كه تا یك هفته پس از آن واقعه، ممنوع گردید، حتی در آسایشگاه هم باید دولا راه می رفتیم. از میزان خوراك ناچیزی كه به ما داده می شد باز كم كردند. ۱۰ روز به همین منوال گذشت كه سخت ترین روزهای دوران اسارت بود.
از همرزمان و دوستانتان در دوره اسارت چه خاطره ای دارید؟
در اردوگاه، به كسانی كه كمی برخلاف میل عراقی ها عمل می كردند، «مخالف» گفته می شد. من به همراه یكی از دوستان صمیمی ام به نام «امیر شادبخت» بعنوان مخالف به اتاقك ها تبعید شدیم. مدتی بعد، امیر را به اردوگاهی دیگر انتقال دادند. حدود شش ماه بعد، مرا هم به یك اردوگاه دیگر تبعید كردند. وقتی دَرِ اردوگاه را باز كردم و وارد شدم، امیر -كه گویا پیش از من به آنجا منتقل شده بود- از دور مرا دید و فریاد زد: «رستم! من اینجا هستم.» افسر عراقی هم او را مجبور كرد در آب گل آلود غلت بزند. به محض تمام شدن تنبیه، با همان سر و وضع گل آلود، یكدیگر را در آغوش گرفتیم و خوشحال بودیم كه ما دو نفر بعنوان مخالف، باز در كنار هم هستیم و تا آخر اسارت باز با یكدیگر بودیم.
درباره آزادی خود توضیح دهید؟ فكر می كردید روزی آزاد شوید؟
نه، اصلاً فكر نمی كردم، روزی به خانه برگردم. ما می دانستیم تبادل اسرا شروع شده و در دل دعا می كردیم روزی نوبت ما برسد. تا اینكه یك روز، رئیس اردوگاه، لباس های ارتش عراق را به ما داد و اظهار داشت: فردا تبادل اسرا از این اردوگاه شروع می شود. مفقودالاثرها در بندهای ۱ تا ۴ بودند. بند ۱ و ۲ و۳، ظرفیت هزار نفر را پركرد و نوبت به آسایشگاه ما نرسید. ساعت ۱۲ شب، پای تلویزیون نشسته بودیم كه ناگهان تبادل اسرا را نشان داد. دوستانمان را می دیدیم كه آزاد شده اند. آن شب، همه تا بامداد بیدار بودیم و برای تبادل اسرا ثانیه شماری می كردیم. ساعت ۸ صبح، صلیب سرخ برای نام نویسی آمد. بالاخره انتظار به اختتام رسید، ما ثبت نام شدیم و پس از دو سال و نیم اسارت، یك وعده غذا با ادویه و نمك به ما داده شد. ساعت سه پس از ظهر برای تبادل، سوار ماشین ها شدیم و به منطقه ای ممنوعه -كه فقط صلیب سرخ حضور داشت- رفتیم. ما در طول آن دو سال و نیم، فقط افرادی یك شكل و سخنانی یكنواخت دیده و شنیده بودیم و هیچ چیز جدیدی در زندگی مان وجود نداشت. وقتی در اتوبوس عراقی ها بودیم، یكی از بچه های سپاه آمد و اظهار داشت: «سلام برادرها». این جمله برای ما بسیار دلنشین بود و نصف اسرا، بغض كردند. چند دقیقه بعد یك اتوبوس ایرانی آمد، وقتی سوار آن شدیم، انگار همه دنیا را به ما دادند و به اصطلاح، تولدی دوباره برایمان بود. شب كه وارد خاك ایران شدیم، شمار زیادی از مردم برای استقبال از ما آمده بودند. سه روز را در قرنطینه سپاه گذراندیم و پس از آن در بین سیل محبت های مردم وارد جاده شدیم. استقبال، واقعاً عاشقانه بود، مردم در جاده ایستاده بودند و شیرینی و گل پخش می كردند. نمی توانم آن صحنه ها را توصیف كنم. بعد سوار هواپیما شدیم. وقتی به تهران رسیدیم، پرسیدند: چه كسانی اقلیت دینی هستند؟ من بلند شدم. گفتند: بیا بیرون. پشت سر من چند نفر از اسرای هم بندم باز بیرون آمدند. از آنها پرسیدند: شما هم اقلیت هستید؟ یكی از بچه ها اظهار داشت: «همه ما در عراق، ایرانی بودیم، اقلیت و غیراقلیت نداشتیم. الآن هم اگر مقرر است دوستمان جایی برود، ما هم همراه او خواهیم رفت.» به این ترتیب، مرا هم همراه با دیگر اسرا فرستاند. وقتی به خانه رسیدم، دیدم یك پلاكارد بالای در خانه نصب و كوچه را چراغانی كرده اند، اما هیچ كس به پیشوازم نیامد. یكی از بستگان، جلو در ایستاده بود و پیاده رو را آب پاشی می كرد. چشمانم به دنبال پدر و مادرم بود. بالاخره، مادرم آمد و یكدیگر را در آغوش كشیدیم. وقتی سراغ بقیه خانواده را گرفتم، اظهار داشت: ما دیشب فهمیدیم كه آزاد شده ای و همه به دنبال تداركات برای استقبال از تو رفته اند. پس از آن هم كه تا یك هفته درِ خانه ما باز بود و حتی افراد رهگذر هم برای عرض تبریك می آمدند.
چند سال از آزادی تان می گذرد؟ امروز با مرور گذشته، آیا تغییری در آرمان هایتان رخ داده است؟
۲۸ سال از آزادی ام می گذرد. امیدوارم هیچ وقت اتفاقی پیش نیاید اما اگر خدای ناكرده در ایران جنگی رخ دهد، باز هم می روم و برای خاكم می جنگم و به هیچ وجه، تغییری در آرمان هایم صورت نگرفته است.
وقتی از ماجرای اسارت خود برای فرزندانتان می گوئید، چه واكنشی دارند؟
كتابی تحت عنوان «دوره درهای بسته (۸)» در مورد دوره اسارت -به روایت خودم- به همت «روایت فتح» چاپ شد كه به شدت مورد توجه فرزندانم قرار گرفت، بطوریكه یكی از پسرانم، آنرا یك شبه به اختتام رساند و فكر می كنم دوبار این كتاب را خوانده باشد. این اثر، شرح خاطرات اسارت من بعنوان یك اقلیت دینی در اردوگاه اسرای مسلمان است. اوایل، فكر می كردم استقبال چندانی از آن نشود، اما خوشبختانه، نه تنها برای فرزندانم جالب بود، بلكه در جامعه باز با استقبال خوبی مواجه گردید.
پسرانتان، پدر خودرا یك قهرمان می دانند؟
باید از خودشان سوال كنید. البته من از آنها خواسته ام هیچ وقت این عبارت را به كار نبرند. پدرشان فقط یك سرباز برای وطنش بوده و بس.
دیدگاهتان نسبت به امام خمینی (ره) مقام معظم رهبری چیست؟
آنها را افرادی روشنفكر و دارای دیدِ باز می دانم كه مصلحت را به خوبی تشخیص می دهند. وقتی امام خمینی۸ بعنوان رهبر ما فرمود هر روز حضور در جبهه، برابر با ۷۰ سال عبادت است؛ یعنی دید بازتری نسبت به ما داشتند. من كه نوجوانی ۱۸ ساله بودم، خودرا در جبهه شناختم و خوشحالم كه برای میهن و ملت خویش جنگیدم و اسارت كشیدم. این، كمترین كاری بود كه برای مملكتم كردم.
از زمان انقلاب و سال ۵۷ خاطره ای دارید؟ در تظاهرات شركت می كردید؟
آن زمان، من بچه بودم اما تظاهرات مردم را در خیابان می دیدم، خصوصاً اینكه مدرسه ما در چهارراه كالج قرار داشت و یكی دوبار از نزدیك، شاهد راهپیمایی و شعار دادن مردم روی پل بودم.
جامعه زرتشتیان هم در روند انقلاب مشاركت داشته اند؟
بله، نه تنها مشاركت داشته، بلكه شهید باز تقدیم كرده است. شهید «مهرداد فرارونی» در همان بحبوحه انقلاب بر اثر به هدف خوردن تیر نیروهای ضدانقلاب به شهادت رسید.
دیدگاه امام خمینی (ره) ر قبال اقلیت های دینی را پس از انقلاب، چطور ارزیابی می كنید؟
در قانون اساسی ایران از اقلیت های دینی یاد شده و اجازه دارند، تمام مراسم مذهبی، جشن ها و آئین های خودرا در آزادی كامل برگزار كنند. ما از لحاظ دینی و مذهبی هیچ مشكلی نداریم. اقلیت های دینی، هر سال در مراسم سالگرد ارتحال امام شركت كرده و یاد و خاطره ایشان را با نثار شاخه های گل و ادای احترام به مزارشان گرامی می دارند كه به نظر من، می تواند منعكس كننده دیدگاه اقلیت ها درباب ایشان باشد.
عملكرد نهادهای متولی را در قبال ایثارگران چگونه ارزیابی می كنید؟
بنیاد شهید، خدماتی در این زمینه انجام می دهد اما نیازمندی های ایثارگران و خانواده های شهدا، زیاد است. اغلب رسیدگی ها محدود به وضعیت پزشكی و درمانی است اما در حوزه های دیگر هم نیازهایی وجود دارد. در طول این ۳۰ سال، بنیاد شهید جهت بررسی مشكلات ما مراجعه نموده اما وقتی برای عملی شدن وارد سیستم اداری می شود، با موانع زیادی مواجه می گردد. در حوزه معنوی هم اقداماتی برای دلجویی از ایثارگران و شهدا صورت می گیرد كه ملاقات با مقامات كشوری، از آن جمله است. من با سه نفر از رؤسای جمهور ملاقات كرده ام و با یكی از آنها باز صحبت كوتاهی داشتم. این دیدارها نوعی قوت قلب بوده و روحیه بخش است.
شهادت در جامعه و فرهنگ زرتشتی چه مفهوم و جایگاهی دارد؟
می توان گفت، پیغمبر ما جز شهدا بوده است؛ برمبنای مبانی دینی زرتشتی، «اشوزرتشت» به همراه ۷۲ تن از یارانش در آتشكده ای به شهادت می رسد. شهید در بین زرتشتیان با عنوان «جانباخته» شناخته می شود؛ یعنی كسی كه جان خودرا در راه مملكتش فدا كند و در آن دنیا در بالاترین طبقات جای دارد. این جایگاه یك جانباخته در دین زرتشت است.
چقدر با قیام امام حسین (ع) واقعه عاشورا آشنایی دارید؟
خب من در ایران به دنیا آمده ام و با تمام این مراسم ها بزرگ شده ام. ما ایثارگری های امام حسین (ع) مراسم سوگواری را كه برای ایشان برگزار می گردد جز به جز حس كرده ایم. قیام امام حسی ن (ع) در امتداد آرمان و مقدساتشان بوده و برای ما قابل احترام است. حتی گفته می شود «بی بی شهربانو»، همسر امام حسین (ع) یك زرتشتی بوده و به اعتقاد من، امام حسین از ما جدا نیست.
اقلیت های دینی، همچون زرتشتیان، حضور فعالی در جنگ داشتند و شهدای زیادی تقدیم كرده اند؛ به نظر شما این ایثارگری ها در جامعه دیده می شود؟
بله، تلاش بر آن است كه دیده شود. مثلاً در جامعه زرتشتی، یك المپیك ورزشی به نام «جام جانباختگان» هر سال در تهران انجام می شود. در این رویداد ورزشی-فرهنگی از شهدا و جانبازان زرتشتی و خانواده هایشان تقدیر به عمل می آید. اشاره به نام شهدا و آرمان هایشان در این مراسم، موجب می شود نسل جوان باز با آنها آشنا گردند و این موضوع، نسل به نسل منتقل خواهد شد. با این وجود، هنوز جای كار زیادی وجود دارد و باید با اقدامات فرهنگی، زمینه بهتری برای آشنایی افكار عمومی با شهدای اقلیت های دینی فراهم گردد. چاپ كتاب باز در این راستا مفید می باشد. كتاب «سروهای ایستاده» در همین زمینه توسط یكی از نویسندگان زرتشتی -و با هزینه شخصی- انتشار یافته است.
كمی از حال و هوای دهه فجر در جامعه زرتشتیان بگویید.
من جز هیئت مدیره جامعه زرتشتیان تهران بودم و همه ساله برنامه هایی برای گرامیداشت این ایام تدارك می دادیم. زرتشتی ها مجموعه مراسمی در دهه فجر دارند، از شستشو و غبارروبی مزار شهدای زرتشتی گرفته تا برگزاری جشن در مهدهای كودك و همه این سالروز ملی را جشن می گیرند.
بعضی از شبكه های خارجی می كوشند اقلیت های دینی ایران، همچون زرتشتی ها را همسو با خودشان نشان دهند. نظر شما در این باره چیست؟
من به هیچ وجه این شبكه ها را قبول ندارم. آنها مشكلات كوچك و طبیعی جامعه را بزرگ جلوه داده و برخورداری ها و امكاناتمان را بطور كامل نادیده می گیرند. شاید برخی موارد مانند قانون ارث برای ما قدری سخت گرفته می شود كه این رسانه ها آنرا بزرگنمایی می كنند اما اقلیت های دینی در مجلس، نماینده دارند كه این مسائل را پیگیری می كنند و بیشتر موارد در حال بهبود است. قبلاً دیه اقلیت ها با مسلمانان، برابر نبود، اما حدود ۱۰ سال است كه این قانون، اصلاح شده است. به نظر من، اغلب موارد یاد شده رسانه های مزبور، پوچ و بی معناست.
سخن پایانی
از زمان پیدایش ایران، هزاران نفر جان خودرا در راه این آب و خاك فدا كرده و به شهادت رسیده اند؛ بعضی از این افراد، اسطوره شده و شمار زیادی هم ناشناس باقی مانده اند. تنها چیزی كه می توانم بگویم، این است كه ما باید ارزش خاك ایران را بدانیم و اجازه ندهیم به دست غیر بیفتد.
categories & tags
In جشن, جشنواره, کادو, هدیه
By جشن, شركت, فرهنگ