به گزارش صد كادو در دوره كودكی و نوجوانی ما، نوروز كم و بیش با همان آداب و رسوم معمول رواج داشت، ولی روح زمانه خاصیت های تازه ای به آن می افزود. در آن روزها كه هنوز از رسانه های دیداری و شنیداری، جز رادیو هنوز وسیله دیگری نیامده بود، جراید و مجلات، ویژه نامه هایی برای سال نو منتشر می كردند، معمولاً با این عنوان آشنا: «ایران و جهان در سالی كه گذشت» و مهم ترین اخبار این حوزه از نگاه هیأت تحریریه بازتاب می یافت.
به گزارش صد كادو به نقل از ایسنا، احمد مسجد جامعی در روزنامه ایران نوشت: ویژه نامه های روزنامه ها و به ویژه مجلات سرگرم كننده و گاه تخصصی، هیجانی وصف ناشدنی به ویژه در بین جوانان برمی انگیخت. آن روزها خرید روزنامه بیشتر از امروز رواج داشت، حتی خانواده هایی كه اندك سوادی داشتند، ولی به مباحث روز علاقمند بودند، روزنامه و مجله می خریدند و درانتها سال، اغلب ویژه نامه های دیگر جراید هم خواستاران بسیار داشت؛ نشریاتی مانند خواندنی ها، فردوسی، سپید و سیاه، تهران مصور، ترقی و روشنفكر. بیشتر نشریات و ویژه نامه ها داستان هایی خاص نوروز داشتند و غالب مطالب از آن دست بود كه لبخندی بر لب خواننده می آورد و زنگار غم و نومیدی از دل ها می زدود. تعطیلات چند روزه هم فرصتی مناسب برای خواندن نشریات پدید می آورد. البته هر نشریه نیز طرفداران و خواننده های خاص داشت؛ مثلاً دانشجویان بیشتر هوادار فردوسی، سپید و سیاه و تهران مصور بودند. مخاطبان اطلاعات بانوان و زن روز را هم براحتی می توان حدس زد؛ گرچه در آنها هم مطالب و مناظر مرد پسند اندك نبود! نشریه دانشمند باب طبع اهل علم بود و دانشجویان علوم بدان رغبت داشتند. پدرم روزنامه اطلاعات می خواند، گرچه عقیده داشت كه «فقط صفحه آگهی ترحیم آن راست است»، جالب است كه برخی از همان آگهی ها هم بعدها دروغ از آب در آمد! چون معلوم شد گروه های مبارز مسلح، پیام های خودرا از همین طریق به یكدیگر منتقل می كرده اند. پدرم شماره ویژه نوروز كیهان را هم می خرید كه پربارتر از بقیه ویژه نامه ها بود و ما هم تیترها و مطالب آن دو روزنامه را با هم مقایسه می كردیم. بعضی ها می گفتند روزنامه مصباح زاده (كیهان) از روزنامه مسعودی (اطلاعات) خواندنی تر است؛ در صورتیكه هر دو سناتور انتصابی بودند.آن روزها انتشارات اقبال، تقویم خاصی عرضه می كرد در قطع و جداول مخصوص با خط نستعلیق و شكسته و نسخ و ثلث كه به آن تقویم نجومی یا تقویم فارسی می گفتند و آن سال ها به كوشش شیخ عباس مصباح زاده استخراج و منتشر می شد. از ویژگیهای این تقویم درج بعضی حوادث طبیعی و غیرطبیعی گاهی در حد یكی دو كلمه و یك عبارت بود كه جنبه پیشگویی هم داشت و برخی از آن مطالب سیاسی بود؛ مثل آغاز و اختتام جنگ. در حوادث طبیعی، غالباً جاری شدن سیل یا حتی وقوع زلزله پیش بینی شده بود؛ یا به وقوع حوادثی اشاره می شد كه می توانست نشانه ای خاص از حادثه ای عجیب و غریب در جهان باشد؛ مثلاً چنانكه یكی از دوستانم می گفت، به دنیا آمدن گوساله سه سر. گاهی پیش بینی های این تقویم، گذشته از تعیین سعد و نحس ایام برای عقد و عروسی، تحت تأثیر حوادث روز و شاید به نحوی «آرزو» بود، مانند مرگ ملكه انگلیس كه تقریباً هر سال نام او جزو درگذشتگان سال درج می شد و هنوز زنده است!
سابقه انتشار این نوع تقویم به صد وسی چهل سال پیش می رسید و شاید اولین تقویم جدید فارسی است كه در آن ماه های شمسی، قمری، تركی، میلادی و سال های مغولی، یزدجردی، جلالی یا خیامی، رومی یا گریگوری با هم می آمد. از مهم ترین نكته های این تقویم كه آنرا در نظر خانواده های متدین مقبول می كرد، درج گزارش اوقات شرعی در طول سال بود و تعیین روزهای مهمی مثل عید فطر. در نسخه های قدیم نه تنها اوقات شرعی شهرهای مهم ایران، بلكه اوقات شرعی شهرهایی مثل بمبئی هم می آمد. لابد در آنجا هم این تقویم خواستار داشته و این مساله با وجود ارتباط پرسابقه و وسیع ایرانیان با شبه قاره هند كه بمبئی مركز تجاری و فرهنگی آن و از پایگاه های مهم زبان فارسی بوده است، عجیب نیست.
امروزه با وجود اینترنت و گوشیهای هوشمند، تقویم های چندین ساله براحتی در دسترس می باشد، گرچه در آن روزها هم تقویم های چاپی در انواع شكل و شمایل و شیوه های گوناگون منتشر می شد و هنوز هم تقویم و سررسید خواستار بسیار دارد. انواع تقویم ها بر طبق محاسبات دكتر عباس ریاضی منتشر می شد. وقتی سال به انتها می رسید، ویژه نامه های یكسال گذشته را پیش روی می گذاشتیم و تقویم پارینه را در طرف دیگر؛ بدین ترتیب، یك یك حوادثی را كه تقویم پیش بینی كرده بود با رویدادهای سال پیش مقایسه و در واقع خودرا سرگرم می كردیم تا ببینیم پیش بینی ها درست از آب درآمده یا نه. مثلاً در یكی از سال ها شیخ محمدتقی آملی، استاد پدرم فوت شده بود، اما برمبنای روزنامه اطلاعات آن سال ۱۰عالم دیگر هم از جهان رخت بربسته بودند. گفته می شود كه بر طبق همین تقویم، وفات آقای بروجردی و سیدابوالحسن اصفهانی و سید محسن حكیم پیش بینی شده بود. دورهمی، تمام این مطالب را با هم تطبیق می دادیم و جار و جنجالی شكل می گرفت كه این شد و آن نشد!
یكی از كارهای نیكی كه به آن كمتر اشاره كرده اند، كمك به دیگران قبل از فرا رسیدن نوروز بود. در كنار سنت عیدی دادن به سلمانی، حمامی و رفتگر محله، دستگیری از فقرا و نیازمندان نیز بسیار رواج داشت. در آستانه نوروز، نیكوكاران حال و هوای تازه ای پیدا می كردند تا عید نیازمندان را هم شیرین و دلپذیر كنند. مدیران مدارس و هیأت های مذهبی معمولاً دانش آموزان و خانواده های تهیدست را می شناختند و با كمك خیرین، برای آنان پوشاك مناسب و وسایل پذیرایی نوروز آماده می كردند. در تهیه لباس دانش آموزان، وزارت آموزش و پرورش هم بعضی سال ها كمك می كرد، اما اگر از اعضای یك خانواده چند نفر دانش آموز بودند، رخت نو را به یكی می دادند. شعار آن سال ها فرزند كمتر زندگی بهتر بود. كمك دولت برای خرید لباس از سال ۱۳۲۷ شروع شد. در ۱۵ بهمن آن سال، شاه از سوء قصدی در حیاط دانشگاه تهران جان سالم به در برد و به شكرانه آن، آموزش و پرورش برای برخی دانش آموزان بی بضاعت در آستانه نوروز لباس نو می خرید. گاهی هم مراسمی زیر مجسمه ای از شاه برگزار می شد و سخنرانان مطالبی می گفتند از این دست كه در ۱۵ بهمن دستی از «آستین استعمار» بیرون آمد و چندین تیر به سمت اعلی حضرت شلیك كرد كه «متأسفانه به هدف خوردن نفرمود»! یا دیگری اظهار داشته بود: ۱۵ بهمن یادآور گلوله است، گلوله ای كه «اسب و خر و شاه نمی شناسد»! فارغ از اینكه سخنرانان چه می گفتند، مردم حرف دل خودرا از زبان آنها بیان می كردند. در این ایام نیكوكاران به شیوه های مختلف به یاری نیازمندان می آمدند و این شعر زبان حال بچه های تهیدست در یادآوری آنها برای اقدام دراین كار خداپسندانه بود: عید آمد و ما لختیم/ دیشب به بابا گفتیم/ بابا گفت من پیرم/ سال دیگه می گیرم.
برخی هیأت های مذهبی ۱۴ روز مانده به نوروز به نیت ۱۴ معصوم بامداد ها جلسات دینی برگزار می كردند و دعای توسل می خواندند و سپس كسی موعظه می كرد. مهم ترین ارمغان این مجالس، گردآوردن پول و امكانات اولیه برای دانش آموزان و خانواده های نیازمند بود. این مسائل بخش های مغفول تاریخ اجتماعی ماست و در كمتر گزارشی آمده و دیگر امروز برافتاده است. مردم تا آنجا كه توانایی داشتند، در این حوزه همكاری می كردند. دست گیری از فقرا فقط به لباس ختم نمی شد، بلكه مردم محل كوشش می كردند تا خوان یا سفره آنان را نیز پر و پیمان و رنگین كنند. خاطرم هست شبی كه سبزی پلو با ماهی داشتیم، مادرم مقید بود قدری از آنرا برای خانواده های نیازمند كنار بگذارد. بنابراین، قبل از اینكه سفره خانه پهن شود، ظرفی از سبزی پلو با ماهی و كوكو زیر بغل می گرفت، چادر چاقچور می كرد و به سمت منازل آنان روان می شد و این ماجرا در ذهن ما ماند، چون مادرم كمتر از خانه بیرون می رفت و معمولاً كارها را حسن علی و محترم خانم و ما بچه ها انجام می دادیم، اما در اینباره خودش دست به كار می شد و من هم همراهش می رفتم؛ غذا را در ظرف رویی می كشید و آنرا زیر چادرش نگاه می داشت. وقتی به خانه مورد نظر می رسیدیم، در می زد. آن سال ها از زنگ و آیفون چندان خبری نبود. همین كه صدای صاحبخانه بلند می شد كه كیست؟ جواب می دادیم و وقتی از صدای پای او متوجه می شدیم نزدیك در خانه است، غذا را جلوی در می گذاشتیم و می رفتیم.
اما چرا سبزی پلو با ماهی؟ نمی دانم، حتما بی حكمت نیست. قدیمی ها می گفتند تا ماهی دُم نزند سال تحویل نمی گردد و سبزی هم كه نوید بهار بود. آن سال ها روحیه جمعی بسیار به هم نزدیك بود و گمان نمی كنم در شب عید كسی گرسنه سر به بالین می گذاشت.
خانواده ما در مردم محله شناخته شده بود و خاطرم نیست كه اشتیاقی برای لباس نو داشته باشیم، چون پدرم می گفت ممكنست بدین سان كسی حسرت بخورد و برنجد. جامه و تنپوش سالیان قبل را می شستیم و تر و تمیز تن می كردیم. مادرم می گفت بعضی اگر لباس نویی هم می خریدند، آنرا می شستند تا تازگی و نویی آن معلوم نشود. آن وقت ها این طور مرسوم بود كه برای فرزند اول لباس می خریدند، بعد به نوبت خواهران و برادران هم تن می كردند. من دوست داشتم بلوز خواهرم شمسی را بپوشم كه مادرم آنرا به زیبایی بافته بود یا علیرضا برادرم، بلوز یشمی یقه اسكی مرا می پوشید كه از كارگاه تریكوبافی عبداللهی از كوچه سیدمحمد صراف در بازار آهنگرها خریده بودیم.
برای مرتب بودن لباس روز عید، آنها را به دو روش اتو می كردیم و بیشتر هم در خانه. ما دو نوع اتوی زغالی برنجی و برقی چدنی سنگین داشتیم. یادم نیست كه از اتوی زغالی بهره برده باشیم، با اینكه گاهی هوس می كردیم در آن زغالی بریزیم و امتحان نماییم. شیوه اتو كردن هم ساده بود: اول پارچه ای پهن می كردند یا متكا می گذاشتند، بعد پارچه نازكی روی لباس می انداختند تا اتو مستقیم روی پارچه نباشد؛ چون اتو برقی های آن موقع درجه حرارت مخصوص برای جنس های مختلف پارچه نداشت و به حداكثر داغی می رسید. گاهی پیش می آمد كه جای اتو روی لباس می ماند، یا حتی قسمتی از پارچه می سوخت. بنابراین، آستر یا پارچه نازك خیلی به كار می آمد. آن روزها اتو بخار نبود و اتوكش باید همیشه كاسه آبی كنار دست می گذاشت و سر انگشتان را در كاسه آب فرو می برد و بر آستر می پاچید، یا با پارچه ای كوچك و تمیز آنرا نمناك می كرد و اتو می زد. گاهی، بویژه در آستانه عید، لباس هایمان را به اتوشویی ناصر در خیابان سیروس كوچه حمام گلشن می بردیم. ناصر خیلی به نجسی و پاكی مقید بود و همیشه كلاه مخملی به سر و كت و شلوار سیاه اتوكشیده از پارچه دو صفر هفت ژاپنی بر تن داشت. كفش های وی هم سیاه، براق و نوك تیز بود و تیپ لوتی های قدیم تهران را تداعی می كرد. ما هیچ گاه ناصر را بدون كلاه ندیده بودیم و هیچ گاه نفهمیدیم كه بالاخره مو دارد یا كچل است؟ بعضی ها به آن قبیل اشخاص باباشمل می گفتند، ولی باباشمل در اصل طبق كش های قدیم محله ها بودند كه جهیزیه عروس را روی طبق بر سر می گذاشتند و با چراغ های توری و سلام و صلوات به خانه می رساندند. بابا شمل عنوان نشریه ای هم بود كه رضا گنجی منتشر می كرد و شباهتی به نشریه فكاهی توفیق داشت.
گرچه در ایام نوروز لباس نو تن نمی كردیم، ولی كفش و جوراب می خریدیم. كفش را آماده نمی خریدیم، بلكه سفارش می دادیم و به آن كفش سفارشی می گفتیم. استاد كفشگر، پای ما را روی چرم می گذاشت و اندازه می گرفت، بعد با گزن یعنی كارد چرم بُری دور آن خط می كشید و از روی آن كفش درست می كرد و البته می پرسید: بنددار باشد یا بی بند، پنجه پهن باشد یا پنجه باریك، ساده باشد یا نقش دار، مات باشد یا وِرنی و نمونه هایی هم نشان می داد. زمستان ها، كف كفش را چرم آجدار و پاشنه آنرا نعل كمانی می كوبیدیم.
برای كودكان و نوجوانان، شیرینی عید بیشتر با عیدی همراه بود. جمع آوری پول نو و شمارش متوالی آن یكی از سرگرمی های ما بود و از آن لذت می بردیم. هر میهمانی كه می آمد و هر ضیافتی كه می رفتیم، مراقب بودیم كه عیدی فراموش نشود! عیدی از یك تومانی شروع می شد تا ده تومانی و به ندرت به صد تومان می رسید. البته علما سكه می دادند و می گفتند سكه بركت دارد و برخی هم آنرا تا آخر سال نگه می داشتند. این سكه ها گاهی پول و گاهی از جنس نقره بود. سكه ها را در بشقابی تعارف می كردند و روی آن عبارت «یا صاحب الزمان» یادآور شیوه نقاشیخط بود. گاهی صاحبخانه به كودكان تخم مرغ رنگ كرده می داد كه شاید بیشتر از گرفتن پول ذوق می كردند! آخر شب كه می رسید، می نشستیم حساب و كتاب می كردیم كه چقدر از كی گرفتیم و امروز نسبت به روز گذشته چه مقدار جمع شده است. یحیی دولتشاهی شعری با عنوان «عیدی جان نثار كو» سروده است كه با این بیت شروع می شود:
نو شده سال و ماه من عیدی جان نثار كو/ ای بت چون بهار من، بوسه آبدار كو
امروزه، سفر در روزهای نوروزی مرسوم می باشد، ولی در گذشته این طور نبود: بزرگ ترها بویژه در خانه می نشستند و آیین های نوروزی بیشتر در دید و بازدیدها دیده می شد و مردم قدر و مرتبت كسانی را كه به دیدن آنها می رفتند، می دانستند. برخی كهنسالان در شروع سال نو بر دستان و موهای خود حنا رنگ می بستند و آنرا مقدس می دانستند. دید و بازدیدها از نزدیك ترین اقوام شروع می شد، مثلاً فرزندان به دیدن پدر و مادر می رفتند، یا اگر پدر و مادر از دنیا رفته بودند، دیدار عموها و عمه ها و دایی ها و خاله ها و مراحل بعد برادر و خواهر بزرگ تر را از دست نمی دادند. رفتن بر مزار درگذشتگان و اسیران خاك، بویژه در آخرین شب جمعه سال هم سنتی پایدار بود و معمولاً رعایت می شد.
عید دیدنی، گذشته از خانواده، گاهی شامل اهالی محله هم می شد؛ چه بسیار وقت ها كه ما میزبان اهل محل بودیم. سرانجام، وقت دیدار با شخصیت های بزرگ دینی، علمی و فرهنگی فرامی رسید: پدرم هر سال به دیدار استادان خود می رفت و ما را هم با خود می برد. از اینها گذشته، كسانی كه در آن سال عزادار بودند در خانه می نشستند و دیگران به دیدار آنها می رفتند و حتی برایشان رخت نو می بردند تا از عزا و ماتم درآیند. در كنار دید و بازدیدهای خانوادگی، هیأت ها و تشكل های مذهبی یا محلی نیز برنامه هایی داشتند: هر شب پس از نماز مغرب و عشا خانه یكی از اعضا را مشخص می كردند و گروهی آنجا می رفتند. شاید تنها در این مورد بود كه به میزبان اطلاع داده می شد؛ در صورتیكه در دید و بازدیدهای خانوادگی، مثل امروزه، لزوماً از پیش اطلاعی نمی دادند؛ البته ابزارهای ارتباطی جدید مثل تلفن هم نبود یا همه نداشتند. اگر صاحب خانه بود كه چه بهتر و اگر نبود یادداشتی می نوشتند با این مضمون: برای تبریك سال نو خدمت رسیدیم تشریف نداشتید! و از لای در، داخل خانه می انداختند. به هر حال معنا و معنویت و همدلی نوروز در گذشته بیش از امروز بود و مردم بیشتر به شادی جمعی فكر می كردند.
گاهی با جابه جایی ماه های قمری، قرعه روزهایی مثل محرم یا رمضان به نوروز می افتاد. اگر ماه رمضان بود شب ها به دید و بازدید می گذشت و در محرم برنامههایی لغو می شد و طبیعت دید و بازدیدها تغییر می كرد: بسیاری از مردم در مساجد یا تكایا حاضر می شدند و در منازل، از شیرینی مجلسی و تخمه خبری نبود. قدیمی ها می گفتند: وقتی سر حسین سیدالشهدا را به بارگاه یزید بردند وی در حال تخمه شكستن بود! حتی زن ها به سر حنا نمی بستند و مو را رنگ نمی كردند. نوروز در ماه رمضان صفای دیگری داشت: از طلوع آفتاب تا غروب روزه بودیم و طعم شیرینی ها و صمیمیت میهمانی ها دوچندان می شد.
البته گاهی دیدار بزرگ ترها به تأخیر می افتاد. مثلاً خانم بزرگ در قم بود و ما هفته دوم عید به دیدنش می رفتیم. منزل خانم بزرگ در خیابان صفائیه بود و بیرون صفائیه جایی كه امروز دور شهر و سالاریه می گویند، پر از باغ اناری و كشتزار گندم و جو و كم و بیش كاهو و عدس و جاهایی برای بازی فوتبال هم پیدا می شد. خانه خانم بزرگ، حوض تمیز و كوچكی داشت كه باغچه ای، زیبایی و طراوت اطراف آنرا دوچندان می كرد. پس از هشتی، یك سوی حیاط اتاق خانم بزرگ بود و اتاق كناری آن، مهتابی كوچكی داشت كه جلوی آن نرده ای بود و با یكی دو پله به كف حیاط می رسید. در كنار همان اتاق كوچك، اتاق پذیرایی بزرگی بود. در این سو اتاق های میرزا مسیح عمویم دیده می شد. در یكی از سال ها، سیدجواد گلپایگانی برادر همسر عمویم را هم در آنجا دیدیم. او دوره سربازی را می گذراند و عضو برجسته تیم والیبال راه آهن بود و بعدها به تیم تاج پیوست. طرفدارانش او را جواد گلپا می گفتند. با او یكی دو روزی به باشگاه های قم رفتیم. دوست دیگر او جواد شهید كلهر پسردایی پدرم بود كه در همان جاها رفت و آمد داشت.
آن سال ها داشتن پرنده در خانه ها و مغازه رایج بود؛ بر خلاف این سال ها كه بیشتر سگ و گربه در خانه نگاه می دارند. قمی ها خیلی قناری دوست بودند، بویژه نانوایی ها و تقریباً از همه مغازه ها آواز دلپذیر قناری روح را نوازش می داد؛ یكی می خواند و دیگری جواب می داد. به هر حال كمتر خانه ای بود كه در آن مرغ و خروس و كبوتر و مرغ عشق و قناری یا دست كم یكی از آنها نباشد. یك روز هم با بچه های قمی به منزل كسی رفتیم كه واقعاً صدها قناری داشت. سوت زیر زبانی می زد و قناری ها پاسخ می دادند. معركه ای بود و نوروز آن سال با رنگ و آواز خوش قناری، خاطره ای رنگارنگ و خوش آوا یافت. او برای ما از صدا و رنگ و نژاد و جنسیت و تركیب قناری ها بسیار گفت. برخی را از اسپانیا و هلند و فرانسه و ایتالیا آورده بود. قناری های دورگه و تركیبی هم داشت. یك روز هم منزل میرزا بودیم: آقا میرزا محمدحسین عموی بزرگم كه منزل او محل گعده های علمای خوش ذوق و اهل شعر و ادب بود و او از هر دری سخنی تازه می گفت و می شنید؛ از یورتمه اسب تا صدای خوش قناری و مباحث قرآنی و فقهی و اصولی. عموی بزرگم آقا میرزا هم، سوهان گل نازك عارفی و نان كسمه ای تحفه می داد و این ها سوغاتی های سفر ما بود، بعلاوه عیدی خانم بزرگ كه پول نوی آفتاب مهتاب ندیده بود. بعد ما را سوار اتوبوس یا سواری می كردند و با سلام و صلوات به تهران می فرستادند.
منبع: صد كادو
categories & tags
In جشن, جشنواره, کادو, هدیه
By آموزش, اینترنت, زیبایی, سفر