به گزارش صد كادو ما ایرانیان در كدام رویدادهای سینمایی، ادبی، اجتماعی و فوتبالی جوگیر شدیم؟
به گزارش صد كادو به نقل از ایسنا، در بخشی از نوشته ابراهیم افشار، روزنامه نگار، در روزنامه ایران می خوانیم:
۱
همین الان آن قدر جوگیر شده ام كه می خواهم درباره جوگیر شدن مطلب بنویسم. روانشناسی اجتماعی جوگیری البته داستانی جداگانه دارد، اما این كه ما این همه در طول تاریخ مان سر چیزهای غیر اساسی و مضحك جوگیر شده ایم، خود بنگالی ها نشده اند. سر همین هم هست كه وَرید و رگ جوگیری ما با همه دنیا تومنی هفت صنار توفیر دارد. چه در سینما، چه در ورزش و هنر، چه در عرصه سیاست. بخصوص در این آخری كه بسیار جینگلی مستون هم بوده ایم؛ مثلاً «سومكایی» های ما در طرفداری از آلمان چنان مشكی پوش و زنجیردار شده اند كه به نظرم معشوقه هیتلرخان نشده است. چپ های سوسیال ما گاه به وقتش چنان از روس ها سبقت گرفته اند كه جناب یوسف خان استالین شان از میزان جوگیری شان گرگیجه گرفته و برگ هایش هم به گمانم ریخته است. راست های ما چنان به وقتش انگلوفیل شده اند كه خود بریتانیای كبیر خنده اش گرفته است. ما چنان جوگیر و جوسازیم كه حتی هیچكاك هم از جوگیری ما جوگیر شده است. بگذارید این را برایتان تعریف كنم كه در دهه ۴۰ وقتی فیلم «روح» هیچكاك روی اكران بود، قبلش ایرانیان همیشه عادت داشتند كه وسط های فیلم به صندلی سینما می رسیدند و مجبور بودند یك مرتبه فیلم را از وسط به آخر تماشا كنند و بعدش قشنگ بنشینند در سانس بعدی از اول تا نیمه های فیلم را ببینند و در ذهن شان تدوین كنند. این عادت را البته آقای هیچكاك از بین برد. وقتی به فكر یك آگهی ساختارشكنانه در تبلیغات فیلمش افتاد. سینماهای تهران آن روز در آگهی های روزنامه ای فیلم «روح»، یك تصویر از هیچكاك گذاشته بودند و زیر تصویری بامزه از كارگردان – در حالیكه آقای آلفرد ساعتش را نشان می داد – از قولش نوشته بودند: «آقا خیلی متأسفم كه شما به دلیل تأخیر حق ورود به سالن نمایش را ندارید. یادتان باشد كه همیشه برای تماشای فیلم های من سر ساعت تشریف بیاورید.» حتی در تراكت تبلیغاتی دیگری نوشته بودند: «طبق دستور آلفرد هیچكاك یك دقیقه پیش از شروع فیلم، سالن كاملاً تاریك خواهد شد» (اطلاعات سوم آبان ماه ۱۳۴۰). آخر مادرت خوب، پدرت خوب، هیچكاك آن قدر بیكار است كه بیاید به مردمان سینمارو ما بگوید سینما تاریك خواهد شد؟ یعنی خود هیچكاك هم در عمرش این قدر جوگیر نبود كه ما شدیم. البته خب آن زمان ها هنوز این جوگیرهای مادرزادی شبكه های مجازی امروز تشریف نداشتند اما بالاخره هر چه كه بود، خوشبختانه سینماروهای مولن روژ و كاسپین طهران، هرچه از دهان شان درآمد، نثار بستگان هیچكاك كردند و مامان بزرگش را جلوی چشمش آوردند كه چرا صبر نمی كند آنها به لاله زار برسند.
۲
البت كه این تنها سینماروهای وطنی ما نبودند كه جوگیری شان مزه می داد. آن بار هم كه آذر خانم در اعتراض به مناسبات حاكم بر فیلمفارسی جوگیر شد و رفت جلوی دانشگاه امیركبیر آدامس فروشی كرد، بچه های اطلاعات هفتگی هم چنان جوگیر شدند كه سریع به بقیه بازیگرها هم پیشنهاد دادند كه آنها هم جوگیر شوند و بروند جلوی دانشگاه تهران این چیزها را بفروشند: «فردین: دیزی فروشی/ بهروز: چاقوی ضامن دار فروشی/ ملك مطیعی: كلاه مخمل فروشی/ سركار استوار: پولتیك فروشی/ الی آخر.»
۳
نه تنها سینماچی های ما كه ادبیاتچی های این سرزمین هم هزار ماشاءالله از جوگیران خبره روزگار خود بودند. یكی از جوگیران بزرگ دهه های ۴۰ و ۵۰ ما طفلی عباس نعلبندیان بود كه رسم الخط خاصی در شعرها و نمایشنامه هایش پیاده كرد. او صندلی را سندلی، صندوق را سندوغ می نوشت و وقتی مفسر اطلاعات علتش را پرسید، اظهار داشت: «نوشتن سندلی و سندوغ، شهامت می خواهد. همچنان كه عرب ها یك لغت را می گیرند و در زبان خودشان معرب می كنند یا در اروپا یك لغاتی را برمی دارند و با تغییراتی وارد دایره واژگان و رسم الخط خود می كنند، چرا ما این كار را نكنیم؟ صندوق اگر مثلاً یك لغت تركی باشد، این را ما می توانیم با قواعد رسم الخط خودمان بنویسیم. اگر ما قاف نداریم، می توانیم آنرا تبدیل به غین بكنیم. لغت هایی ما داشته ایم كه اصلاً فارسی بوده اند مثل صندلی. همین لغت را عرب ها رسم الخطش را عوض كرده و با صاد نوشته اند. ما هم آنرا گرفته و با صاد می نویسیم. چرا باید استخوان را با واو بنویسیم؟» حالا «استخان »های عباس توی قبرش پوسیده و خوشبختانه زنده نیست كه این روزها رسم الخط داغون و ویران و هركی هركیِ شبكه های مجازی را ببیند كه چه شكلی خوارمادر زبان فارسی را یتیم كرده اند. اگر عباس زنده بود، این را دیگر برنمی تابید. من خدا خدا می كنم كه روح آقای نعلبندیان از قبر نزند بیرون كه بگوید وای چه غلطی كردیم ما.
۴
البته در بین مشاغل هنری، جوگیری سینمایی ها از الباقی صنف ها بیشترتر بود. مثلاً یك مرتبه در مرداد ۱۳۵۵ وقتی عده ای از سیاهی لشكرها با هم متحد شده و سر صحنه یكی از فیلم ها، ریختند سر بازیگر نقش اول فیلم و آن قدر كتكش زدند كه كارش به بیمارستان كشید و چند روزی هم فیلمبرداری تعطیل شد، ما گفتیم ایوالله. داستان سر این بود كه گویا در یكی از صحنه های بزن بزن های تصنعی، بازیگر نقش اول در درگیری های نمایشی در حین فیلمبرداری با سیاهی لشكرها مشت محكمی به طرف زده بود و حالا وقت انتقام بود. پشت صحنه سینما پر از جوگیری های اساسی است. اساساً سینما مفهومی جز جوگیری ندارد. چه روی پرده، چه زیر پرده، چه بی پرده.
۵
البته گمان نكنید كه این فقط بچه های حوزه های هنری ما بودند كه عاشق و واله جوگیری ها و جوسازی ها بودند. ما در عالم لوطی گری هم بدفرم جوگیر بودیم. یادم هست بزن بهادرهای دهه ۵۰ وقتی سرشان قمه می خورد، با كله می رفتند توی جوی متعفن كنار خیابان و جای زخم را به آن می مالیدند كه جوگیری شان به شكلی طبابتِ الدنگی پیوند بخورد و التیام یابد، در ضمن به مخاطبان خود هم اعلام كنند كه چرك را با چرك می شویند. سر همین جوگیری ها هم بود كه یكی از بزرگ ترین لوطی های ایران سرش را از دست داد. یكبار كه شازده ظل السطان با كبكبه و دبدبه به خلعت پوشان می رفت، نقاره چی ها جلوی موكب والا نقاره می زدند و پهلوان ها گبورگه می گرفتند كه یكهو «جوادشله» شعری در ستایش شازده خواند و وقتی دید كه شازده تحویلش نمی گیرد، جواد مكدر می شود و به صارم الدوله تیكه می اندازد كه برو به شازده بگو ای بی غیرت مدتی است سر و گوش ما نمالیده ای. ظل السلطان متلك را می شنود و فوراً میرغضب را صدا می كند و می دهد گوش هایش را می برند و در بازار می گردانندش. در همان حین كه میرغضب ها گوش جواد را توی طشت گذاشته و در بازار می چرخاندند، هر كدام از رفقای جواد شله كه به او می رسید، می گفت خدا بد ندهد؛ جواد شله هم در جواب می گفت «داداش بد نبینی. بالاخره لوطی گیری ریخت و پاش دارد دیگر.» مدتی بعد جواد می رود از بانك شاهنشاهی اصفهان دوهزار تومان وام بگیرد. رئیس بانك می گوید ما پول بدون ضامن و گرو نمی دهیم. می پرسد ضامنت كیست؟ جواد هم نه می گذارد نه برمی دارد، با بی تربیتی تمام كاری می كند كه رئیس بانك متغیر شده فوری نزد ظل السطان می رود و او حكم می دهد كه سرش را ببرند. حالا اگر جواد شله زنده بود، می گفت لوطی گری ریخت و پاش دارد دادا.
۶
فكر نكنید كه این فقط هنرمندان و سیاستمداران و لوطیان و ورزشكاران ما بودند كه یكهو جوگیر می شدند و جو را سوراخ می كردند. بلكه حتی ارزاق عمومی هم در كشور ما گاهی گرفتار جوگیری می شدند. مثل همین سال های اخیر كه هر چه را دست می زنی، قیمتش تا بالای قله قاف بالا رفته، یكبار هم در سال ۱۳۲۱ قیمت ها از ۳۰۰ درصد تا ۸۰۰ درصد بالا رفت. اطلاعات ۹ آبان ۱۳۲۱ با درج قیمت برنج، آرد گندم، لوبیا، نخود، سیب زمینی، لپه، عدس، روغن نوشت «اگر بهای امروز همین كالاها را با شهریور سال گذشته مقایسه نماییم، می بینیم از ۳۰۰ تا ۸۰۰ درصد ترقی نموده است در حالیكه در انگلستان كه مستقیم در جنگ جهانی دوم حضور داشته، تنها ۱۲ درصد نسبت به آغاز جنگ بالا رفته است. قیمت ارزاق در هیچ كجای خاورمیانه از صد درصد بالا نرفته است.» جان من به لپه ها و نخودها بگویید مثل هموطنان ما جوگیر نشوند. كارمان زار می شود. گناه داریم.
۷
عین این روزها كه شبكه های مجازی در حین جوگیری تركیده اند، ۹۰ سال پیش (۱۳۰۷) هنگام ترویج گرامافون در ایران هم ما به چنین بلیه ای گرفتار شدیم. انگار واكسینه شدن ما در قبال هر پدیده ای با این موضعگیری التیام می یابد كه اولش جوگیر بشویم و پدر صاحاب بچه را دربیاوریم. آن سال هم وقتی گرامافون به ایران آمد، خانه ها و قهوه خانه های ما را چنان فتح كرد كه انگار شهر در یك پیله گرامافونی فرورفته است. همان زمان ها نویسنده روزنامه اطلاعات در یك مطلب انتقادی نوشت: «مردم لحاف تشك خویش را می فروشند و گرام می خرند.» از ظهر تا نیمه های شب از جلو هر خانه و قهوه خانه ای كه رد می شدی، صدای گرامافون چنان بالا بود كه كر می شدی.
۸
نه تنها سینماها و پیاله خانه های ما كه یك زمانی رستوران های ما هم جوگیر می شدند. مثلاً چلوكبابی تیهو واقع در خیابان ولیعصر طهران در زمان انقلاب این آگهی جوگیرانه را بر در و دیوار زده بود كه «بی نزاكتی ما را با كوكتل مولوتف پاسخ دهید.» مجسم كن طرف برنجش شفته شده یا كبابش بوی شاماما و دستنبو می دهد، آن وقت به مشتری می گوید كه اگر دوست داری، می توانی یك كوكتل به سمت ما شلیك كنی! من نمی دانم اگر مش ستار آشپزباشی مخصوص دربار مظفرالدین شاه كه اولین چلوكبابی تهران را راه انداخت چلوكباب های «ول كن بابا اسداللهِ» امروز را می دید، خودش چه شكلی جوگیر می شد.
۹
البت كه جوگیری فقط مختص روشنفكران و مردم كف خیابان نیست. فكر می كنید در سال ۱۳۲۵ چند نفر ایرانی تریاق می كشیدند؟ ۱۶ مهرماه ۱۳۲۵ دكتر جمال الدین نوربخش، متخصص ماهر ترك اعتیاد گفته كه «دومیلیون معتاد ایرانی در سال، معادل ۷۰ برابر بودجه ایران را دود می كنند.» الحق باید به شان می گفتی: «ای ماشالله به این نفس ات. بشین برایت قندآب و چای نبات بیاورم!» اعتیاد چنان در رگ و پی مردم ریشه دوانده بود كه هفتم مهر ۱۳۲۲ دكتر ادهم از قول كمیسیون انتخابات كشوری نوشت: «از انتخاب معتادان برای وكالت مجلس خودداری كنید.» وی در متن اطلاعیه اش چنین نوشته بود كه «از آنجا كه اعتیاد به تریاك می تواند قوای معنوی را به مرور منحل و معتاد را فاقد اراده و تصمیم نماید، به نمایندگان تریاكی رأی ندهید.» البته قدیم ها این مدل جوگیری ها فقط درباره اعتیاد و الكلیسم نبود.
۱۰
گمان نكنید زیاده روی اهالی جوگیر اینجا تنها در حومه سینما و ادب و لوطی گری نمود داشت. حتی عشاق ایرانی هم از نظر جوگیری شهره عام و خاص بودند. بعنوان مثال مجبورم از آقارضا آب یخ فروش اهوازی دهه ۲۰ یاد كنم. پسركی كه فرزند یك پولدار سنتی كرمانشاهی بود و هنگامی كه در ۱۴ سالگی عاشق یك فقره فریده شد، زندگی اش دیگر به سمت لعنت آبادها رفت. آقارضا كه مال و مكنت فراوانی از پدرش رسیده بود، وقتی شنید پدر فریده گرفتار ورشكستگی شده، به كمك او شتافت و پول هایش را به دامن او ریخت. اما فریده به عشق او پاسخ مثبت نداد و با كس دیگری ازدواج كرد و با همسرش در تهران مسكن گزید. رضا هم به جست وجوی عاشقیت آواره پایتخت شد تا اینكه نامه ای از عشقش دریافت كرد كه در آن نوشته بود چون شوهرم به جرم اختلاس به زندان افتاده یاری ام كن تا او را از حبس درش بیاورم. رضا هم هرچه پول داشت، فرستاد اما فریده و شوهرش- پس از خلاصی او از حبس- به بندرپهلوی و از آنجا به اهواز رفتند و ساكن جنوب شدند. لاجرم رضا هم گشت و گشت و گشت و بالاخره یارش را در اهواز پیدا كرد. این در حالی بود كه دیگر او به دلیل فقر و نداری، روزگارش را با آب یخ فروشی می گذراند و خیابان خواب شده بود. خبرنگاری در آخرین روزهای زندگی رضا به سراغش رفته بود و از او بعنوان بزرگ ترین جوگیر حوزه عشق، گزارشی تهیه كرده بود كه رضا در آن گفته بود «همین روزها خواهم مُرد اما تصمیم دارم آخرین نفس های زندگی ام را در كوچه ای بكشم كه فریده آنجا زندگی می كند.» آخرش هم نفهمیدیم جنازه رضا را كی از روی زمین جمع كرد در حالیكه آب یخ فروش اهوازی روی پیاده روی محله فریده دراز كشیده بود و بزرگ ترین خواسته اش این بود كه زیرجلكی فریده اش را وقتی برای خرید می رود، تماشا كند و آه بكشد.
۱۱
جوگیرهای ایرانی نه تنها در حوزه هنر و مردم شناسی و عشق كه در بخش آرایش و پیرایش هم المان های خاص خودشان را داشته اند. همچنان كه حالا ابروهای شبیه پارچهِ گونی، دماغ های فندقی، لب های بادكرده و دندان های سفیدك زده و شلوارهای پاره پوره مد شده است در دهه ۵۰ هم وقتی كه فیلم های بروس لی همه پرده های سینماهای سراسر كشور را فتح كرده بود، ناگهان مدل موی سبك بروس لی سراسر ایران را درنوردید و هر آرایشگری را كه می دیدی، عكس بزرگ بروس لی را زده بود روی شیشه مغازه اش و زیرش نوشته بود «مدل موی بروس لی- بشتابید.» انگار تمام موهای پسران شهر، كپی پیس شده بود. مثل همین آرایه های خامه ای و تیغ تیغ امروز و دماغ های سربالا كه ناگهان شهر را چنان تسخیر كرده اند كه آدم اگر مثلاً ۱۰ سال در حالت مومیایی بماند و سپس سر از قبر دربیاورد و به شهر نگاه كند، یك دفعه مردمی را می بیند كه همه شان بشدت شبیه هم شده اند و از هم مو نمی زنند. من آنگاه چگونه تشخیص بدهم كه مادرم و خواهرم كدام شان هستند؟
۱۲
درباره جوگیری مردمان این سرزمین همه داستان هایم را رها كن و بچسب به این كه وقتی راج كاپور در دهه ۳۰ به تهران آمده بود، جامعه هنری ما در استقبال از او چنان جوگیر شد كه همسرش را بشدت ناراحت كرد. آن روزها خبرنگار نشریه جوان پسند آسیای جوان در مصاحبه ای اختصاصی از راج كاپور پرسیده بود آیا به شما در تهران خوش گذشته است؟ و وی در پاسخ به مخبر ایرانی سری تكان داده و گفته بود «چه عرض كنم! زیاده از حد به من خوش گذشت. فقط خانم بنده از میهمان نوازی بعضی ها و متلك های آنها دلخور شده است.» راج كاپور درباره جوگیری آنها هم اظهار داشت: «ایرانیان زیاده از حد پذیرایی می كنند در حالیكه هیچ كجای دنیا به این اندازه از هنرمندان استقبال نمی كنند.» آسیای جوان نوشت: «آنچه درباره این هنرمند به چشم خورد، افتضاحی است كه عده ای هنرمند به بار آوردند. آنها در فرودگاه مهرآباد و ضیافت ها به قدری از خود لوس بازی درآوردند و حركات زشتی از خود نشان دادند كه سبب شرم و سرافكندگی جامعه هنری ما گردید.»
۱۳
۴۰ سال قبل از این ها كه شیث رضایی و نیما نكیسا و پژمان جمشیدی و الباقی ستاره ها به خوانندگی روی بیاورند، در اوایل دهه ۵۰ كنسرت سازان ایرانی چنان جوگیر شدند كه راه افتادند سمت ستاره های فوتبال ایران تا آنها را هم به سمت خوانندگی و بازیگری جذب كنند. یكی از آن خوش صداها و خوش تیپ ها ناصر حجازی بود. مجله جوانان آن زمان در مصاحبه ای كوتاه با او تیتر زده بود كه «ناصر حجازی به صف خوانندگان پیوست.» و در ادامه مطلب از قول ناصر نوشته بود: «حجازی كه برای خواندن دوسه آهنگ در برنامه چشم انداز و بامداد جمعه به رادیو آمده بود، در مقابل چشم های حیرت زده همه به خبرنگار جوانان اظهار داشت: «مگر چه عیبی دارد؟ من هم بلدم بخوانم. خوب هم می خوانم.» جوانان نوشته بود «ناصر كه از صدای گیرا و دلچسبی برخوردار است، در حقیقت می خواهد به جمع خوانندگان موزیك پاپ بپیوندد. جالب اینكه دروازه بان تیم های تاج و ملی ایران هنوز در حالیكه خوانندگی را به شكل جدی شروع نكرده، با سیل پیشنهاد آهنگسازان روبه روست. اما انگار ناصر می خواهد با وسواس و حوصله خوانندگی را دنبال كند. و به قول خودش می خواهد ابتدا عكس العمل مردم را ببیند و آنگاه خوانندگی را جدی تر دنبال نماید. جوانان نوشته: ناصر در حالیكه با پیشنهاد بازیگری هم روبرو شده، می گوید «در این مورد هم وسواس خویش را از دست نمی دهم. به هر حال از این پس روی من بعنوان چهره هنری حساب كنید.» این در شرایطی است كه ناصر با وجود استقبال محافل هنری و رسانه های مكتوب دهه ۵۰ تا آخر عمرش هیچگاه نه در استیج ظاهر شد و نه در فیلمی بازی كرد اما در زمانی كه جوگیرهای هنری دهه ۵۰ دوره اش كرده بودند، براحتی قاپ او را هم دزدیدند. بگو قاپ كی را ندزدیده اند؟ »
categories & tags
In جشن, جشنواره, کادو, هدیه
By فیلم, نمایش, هنر, هنرمند