به گزارش صد كادو صدای ناله های اتوبوس قطع نمی گردد. به ایستگاه می رسد، سنگینی چرخ ها در گودی شُل شده آسفالت فرو می روند. در باز و مسافران پیاده و سوار می شوند. یكی از مسافرها خودش را از بین درهایی كه در حال بسته شدن هستند به داخل پرت می كند و با صدای بلند به راننده می گوید: «آقا نمی بینی داریم سوار می شیم كه در رو می بندی؟». راننده با صدایی خفه جواب می دهد: «خب می بینی داره بسته می شه سوار نشو».
اتوبوس آغاز به حركت می كند كه چراغ قرمز می شود. وسایل نقلیه بدون توجه به چراغ راهنما، هر كدام از هر طرف خیابان رد می شوند و راننده زیر لب می گوید: «معلوم نی چه خبره؟».
چراغ، سبز می شود و راننده حركت می كند. طولی نمی كشد به ایستگاه بعد می رسد. زن سالمندی سوار می شود و از گرمای هوا با صدای بلند بلند شكایت می كند و پس از چند دقیقه كه اتوبوس حركت می كند به راننده می گوید: «كولر رو روشن كن، پختیم. نمی تونی، پیاده كن». راننده پس از ترمز و باز كردن در، جواب مسافر را این طور می دهد: «تازه اومدی تهران؟ پیاده شو!» با این حركت راننده، مسافران دیگر هم اعتراض می كنند: «خب كولرو روشن كن. هوا گرمه». راننده: «خرابه».
این مبحث چند دقیقه ای، سرِ مسافران را گرم می كند. یكی از آنها فكرش را بلند بلند بیان می كند: «همیشه تقصیر رو میندازن گردن راننده. فكر نمی كنند كه مگر راننده مازوخیست است كه دوست دارد در گرمای تابستان در اتوبوس بسوزد یا مثلاً دو زیست است كه گرما روی او تأثیری نداشته باشد؟»
از مسیر «تهرانپارس- آزادی» به خط «راه آهن- پارك وی» می روم. خودم را به مانع پشت راننده و مسافران می رسانم. اتوبوس، پس از حركت و توقف های زیاد مجبور می شود به خاطر دو سرنشین جوان یك موتور سیكلت در خط ویژه متوقف شود. كلاه، یكی از پسرها از سرش می افتد. موتور سوار دور می زند تا دوستش با نیم خیز شدن كلاهی كه روی زمین افتاده را بردارد اما موفق نمی گردد. اتوبوس دیگری كه از مقابل موتور می آید هم پس از چند بوق ممتد، مجبور به توقف می شود. یكی از سرنشین های موتور پیاده می شود و كلاه را بر می دارد. مسافران داخل اتوبوس هم كه در حال تماشای یك مستند هستند، با نوچ نوچ كردن، اظهار تأسف می كنند. راننده هم پس از تكان دادن سر، باردیگر حركت می كند.
۱۸ سال است كه در شركت واحد رانندگی می كند. به نظر خونسرد می رسد و تماشای بعضی اتفاق ها برایش عادی شده است اما بدش نمی آید سفره ی دلش را باز كند، می گوید: «هر كسی از هر ارگانی كه دلش می خواهد، در راه ویژه اتوبوس رفت و آمد می كند. پلیس های راهنمایی و رانندگی با دوچرخه و موتور سوارها كاری ندارند. همین الان می توانید نمونه اش را خودتان ببینید. برخی از مأموران راهنمایی و رانندگی با ماشینی كه یك طرف لاین پارك می كنند و سایه بان و مانعی كه در طرف دیگر مسیر اتوبوس می گذارند، خودشان مزاحمت ایجاد می كنند. اگر اتوبوس ها از دو لاین در حال حركت باشند، یكی باید صبر كند تا اتوبوس دیگر بتواند عبور كند. اگر هم در حین عبور در همین مسیر تنگ، یك موتور سوار از كنارمان رد شود و بلایی سرش بیاید، ما مقصر می شویم! آمار تصادف ها در خط ویژه اتوبوس پس از ظهرها بیشتر هم می شود و ما نمونه های زیادی از آنرا می بینیم. با اینكه بیمه هستیم اما اگر خدای نكرده اتفاقی بیفتد، دردسرهای خودش را دارد و راننده ها باید پیگیر مبحث باشند.»
چون برای اضافه كاری فقط ۳۰ درصد به حقوقش اضافه می شود، ترجیح می دهد همان هشت ساعتی كه قانون وزارت كار است كار كند چون اعتقاد دارد فشار روانی كارش بالاست و حقوقی هم كه می گیرد مبنای پایه حقوق یك كارگر ساده است.
راننده نزدیك ایستگاه می شود و پس از آنكه چرخ های جلوی اتوبوس در گودال آسفالت های شُل شده فرو می رود، بیان می كند: «هر سال كه هوا گرم می شود، همین بساط را داریم. طبق برنامه، كارِ ماشین های سنگین، آسفالت كردن است و چند وقت دیگر روز از نو! برای خود من جای سوال است؟ یعنی نمی توان فكر درست و درمانی برای این مورد كرد كه هر سال برای این كار هزینه نشود؟ با این همه وقتی سوار اتوبوس هستیم از لرزش های شدید، وضعیت راه هم مشخص است. زمانی كه حجم ترافیك بالا می رود، پس از میدان امام حسین (ع) اتوبوس ها را نگه می دارند، بعضی از نرده های حاشیه خیابان را بر می دارند تا خودرو های دیگر بتوانند از این مسیر تردد كنند. حالا باز این مسیر خوب است. مسیر «پل روشندلان» كه نرده و جدول هم ندارد و مردم وسط خیابان هستند.»
او ادامه می دهد: «همه به ظاهر فكر می كنند شغل ما آسان است اما به نظر من، كار ما از یك جراح هم دشوارتر است. برایمان روانشناس هم گذاشته اند اما فایده ای ندارد. فكر می كنید چه رفتاری می تواند یك راننده را عصبانی كند؟ مثلاً روانشناس به من می گوید، تلاش كن به خودت استرس وارد نكن، وقتی من در كار با انواع چالش ها روبرو می شوم چطور می توانم استرس نداشته باشم؟ یا وقتی كه مسافر فحش ناموسی می دهد، چطور می توانم خشم خودم را كنترل كنم؟ به جای آنكه برای ما راننده ها كلاس روانشناسی یا روان درمانی بگذارند، باید برای مردم در سطح وسیع تر فرهنگ سازی كنند. ما در طول روز بارها با مسافرها درگیر می شویم. یك مرتبه یكی از مسافرها در ایستگاه پیاده نشد، فریاد زد كه نگه دار، وقتی كه نگه داشتم، جلو آمد و با من درگیر شد و قلبم گرفت.»
این راننده اضافه می كند: «یكی از دوستانم كه برای دیدن اقوامش به آلمان رفته بود، تعریف می كرد، در محفلی نشسته بودند كه مردی وارد می شود و همه جلوی او بلند شدند. وقتی پرس و جو كرده، متوجه شده آن فرد راننده اتوبوس است و چون مردم معتقدند حفظ جان خانواده هایشان در طول روز به دست یك راننده وسیله نقلیه است، پس برای آن فرد احترام زیادی قائل می شوند. اما در كشور ما یك راننده را بیشتر از حد عصبانی و به او بارها بی احترامی می كنند. تعداد زیادی از راننده ها وقتی پس از ساعت كاری به خانه می روند، با خانواده هایشان درگیرند. من منتظرم دو سال دیگر بازنشسته شوم و برای گذران زندگی سراغ كار دیگری بروم. با این وضعیت اقتصادی نمی توان پس از بازنشستگی بیكار ماند.»
او اعتقاد دارد حالا وضعیت بهتر شده است. چون قبل از این راننده های اتوبوس خودشان مسئول چك كردن بلیت هم بودند و این كار مسئولیت و تنش روانی شان را هم بیشتر می كرده است. اما حالا نیروهای جداگانه ای بلیت ها را چك می كنند.
راننده به ایستگاه می رسد، پس از تلاشی چندباره، در را باز می كند و در ادامه می گوید: «بعضی روزها اتوبوس ها خراب می شوند و مجبور می شویم به تعمیرگاه برویم اما چون در شرایط فعلی قطعات به سختی گیر می آید، به ناچار چند روزی ماشین می خوابد. حالا كه هوا گرم است كولر بسیاری از ماشین ها گرفتار مشكل می شوند و مجبور هستیم با همان ماشین خراب مسافر جابه جا نماییم. با این كار، ما با مسافر روبرو و درگیر می شویم.»
همین طور كه گرم صحبت است صدای ساز یك نوازنده خیابانی بلند می شود. اِل سی دی ماشین را روشن می كند تا جزئیات را ببیند و می گوید: «بارها اعتراض كرده ام جلوی دستفروش ها و نوازنده ها را به داخل اتوبوس بگیرند اما می گویند چه كار دارید؟ در را باز كنید هر كس دوست داشت سوار یا پیاده شود. متوجه نمی شوند این افراد برای راننده ها آلودگی صوتی ایجاد می كنند.»
از او كه دل پُری دارد خداحافظی می كنم و در راه برگشت به سمت راه آهن سوار اتوبوس دیگری می شوم. داخل ماشین شلوغ است. مسافران باید از درِ جلو كه مخصوص راننده است رفت و آمد كنند بنابراین مسافران زیادی نزدیك راننده و جلوی در تجمع كرده اند. صدای رادیو در صدای همهمه ی مسافران گم شده. راننده آذری زبان است و ۱۴ سالی می شود كه در اتوبوسرانی كار می كند. بارها در راه بوق می زند و پایش را روی ترمز می گذارد تا موتور سوارها و عابران از خیابان رد شوند.
از مشكلات كاریش می پرسم كه جواب می دهد: «به نظرت من چند سالمه؟». «۴۰ سال؟». «نه. اشتباه كردی، ۳۸ سالمه اما از بس كارم سخته بهم بیشتر می خوره. اما چاره چیه؟ اگر این كار را نكنیم، چه كار كنیم؟» «شما چند سالته؟» «ازدواج نكردی؟». همین طور به سوال هایش ادامه می دهد كه ایستگاه بعدی از او خداحافظی می كنم و پیاده می شوم.
راننده بعدی در راه برگشت به راه آهن از شلوغی مسیر گلایه دارد و می گوید: «در این خط از عابر پیاده، دوچرخه سوار، دستفروش چرخ دار، خلاصه همه چیز پیدا می شود و كمترین وسیله ای كه رفت و آمد دارد همان اتوبوس است! حالا همین كه عابر از جلوی ما رد می شود باز جای شكرش باقی است. اگر تصادف نماییم و لاستیك ما كمی از خط زرد بیرون زده باشد، منِ راننده مقصر هستم و باید خسارت اتوبوس را از جیب بپردازم. اگر هم كسی فوت كند باید خودمان تاوانش را بدهیم. گاهی اوقات شاخه درخت ها آنقدر بلند می شود كه تا وسط خط ویژه می آید و ما باید به جهت اینكه شاخه را نشكنیم، دور بگیریم و رد شویم. البته برخی از راننده ها برایشان مهم نیست و شاخه را می شكنند و رد می شوند.»
او ادامه می دهد: «ما هر روز با برخی مسافران درگیری لفظی پیدا می نماییم. روز گذشته، یك نوازنده سوار شد. صدای اذان از رادیو پخش می شد، به نوازنده گفتم كارت را پس از اذان شروع كن. یكی از مسافران آغاز به فحاشی كرد و به همه چیز و همه كس فحش داد كه «به تو چه ربطی دارد؟ حالا كه می خواهد دل مردم را شاد كند، تو نمی گذاری؟» این مسافر نمی داند كه بارها من برای راه دادن نوازنده ها و فروشنده ها تعهد داده ام. هیچكس از ما نمی پرسد مشكل شما در این راه چیست؟ مشكل ما فرهنگی است و عادت كردیم به همه زور بگوییم. اگر ما یك مرتبه بد ترمز نماییم همه آغاز به فحاشی می كنند اما كمتر پیش می آید كسی به ما یك خسته نباشی بگوید یا كمی شرایط كاریمان را درك كند.»
مسافری كه با صدای بلند صحبت می كند، جلو می آید. راننده به او تذكر می دهد، مسافر بی تفاوت به راننده به كارش ادامه می دهد و ایستگاه بعد پیاده می شود.
راننده از حقوق كمش هم گلایه می كند و می گوید: «حقوق درست و حسابی نمی گیریم. چند وقت یك مرتبه ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومانی بُن خرید می دهند.»
او پس از اینكه آه دردناكی می كشد، سكوت می كند. ایستگاه نگه می دارد و من هم همراه مسافران بسیاری پیاده می شوم.
شلوغی مسیرهای مختلف اتوبوس های بی آرتی متفاوت می باشد. مثلاً اتوبوس های مسیر «پایانه خاوران- علم و صنعت» مدت زمان زیادی طول می كشد تا بیاید. مسافری از در وارد می شود و خودش را به جلوی اتوبوس می رساند. جا برای ایستادن كم است. كمی این پا و آن پا می كند تا از راننده اجازه بگیرد و بتواند میله ای كه بین مسافران و راننده مانع شده، رد كند و جلو بایستد. به راننده نگاهی می كند و زیر لبش می گوید «به نظر بد اخلاق می آید، می ترسم با او حرف بزنم.» من درخواستش را مطرح می كنم و راننده با خوش رویی جواب مثبت می دهد.
می پرسم این كار برای شما مشكلی ایجاد نمی كند و بازخواست نمی شوید؟ جواب می دهد: «چه ایرادی دارد؟ اگر فضای كمتری در وسایل حمل و نقل عمومی مثل اتوبوس های بی آرتی ها به زن ها اختصاص داده شده است، من نمی توانم كاری انجام دهم اما حداقل می توانم شرایط را درك كنم. برخی از راننده ها از مسافران بیزار هستند و با آنها به تندی برخورد می كنند اما من به دعای خیر مسافران اعتقاد دارم.»
او ادامه می دهد: «ما بخش های مختلفی داریم كه خیلی به كار نمی آیند. اصلاً به راننده ها توجه نمی گردد و محض رضای خدا برای ما یك كلاس نمی گذارند. برای مثال یك كلاس توجیهی برای راننده ها و نحوه ارتباط با مردم نمی گذارد! در حالیكه این امر یك نیاز است. تا حالا به درگیری های مامورانی كه مسئول چك كردن بلیت مسافران در ایستگاه ها هستند، توجه كرده اید؟ چون برای این كار توجیه نشده اند و این افراد نیروهای پیمانكار هستند. گرچه افرادی هم هستند كه از پرداخت پول برای بلیت شانه خالی می كنند اما همه این طور نیستند. حالا وقتی مجموعه به بخش خصوصی واگذار شود، وضع از این هم بدتر می شود. تا دو سال دیگر افرادی كه استخدام رسمی شركت ها بوده اند بازنشسته می شوند و همه به بخش خصوصی واگذار می شوند كه نظارتی روی آن وجود ندارد و هر كاری كه دوست دارند انجام می دهند.»
این راننده كه تلاش می كند شغلش را از آشنایان پنهان كند، می گوید: «در طول تمام سال هایی كه كار كردم خیلی دوست داشتم اگر كسی از من می پرسد چه كاره ای؟ بدون خجالت جواب بدهم راننده شركت واحد هستم اما آنقدر بعضی از همكاران ما رفتارهای نابجایی داشته اند، كه روی ام نمی گردد شغلم را بگویم. روز گذشته با همسرم برای انجام یكسری كارهای اداری، جایی رفته بودیم. مسئول آن بخش به من گفت می توانم بپرسم شغل شما چیست؟ خیلی دوست داشتم با روی باز بگویم راننده بی آرتی هستم اما گفتم بازنشسته اتوبوس رانی هستم. این مشكل را فرزندانم ندارند اما چون خودم از نزدیك شاهد رفتار بعضی از همكارانم هستم دوست ندارم شغلم را به كسی بگویم.»
او كه یك سال دیگر بازنشسته می شود، اضافه می كند: «اگر ما راننده ها تصادف نماییم و بلایی سر سرنشینانی كه ایستاده اند، بیفتد از نظر قانون مقصریم. بیمه، فقط خسارت مسافرانی كه روی صندلی نشسته اند را می دهد. این موارد در قرارداد كاری مان هم ذكر شده است. البته خدا را شكر تا حالا كمتر از این اتفاق ها برای همكارانمان به وجود آمده كه آن هم بخیر گذشته.»
این راننده در صحبت هایش بارها تكرار می كند كار ما سخت و زیان آور است و ادامه می دهد: «آیا شرایط جسمانی و روحی من با ۱۸ سال پیش یكی است؟ آن زمان با اتوبوس های دنده ای، با سر و صدا و سختی های بسیاری كار می كردیم، گرچه حالا وضعیت فرق كرده و بهتر شده است اما ما آن آدم های سابق نیستیم. یادم می آید آن زمان مسافران آقا از درِ جلو سوار می شدند و اول بامداد دهانشان بوی سیگار می داد و ما هم تحمل می كردیم».
بعد از نزدیك شدن به ایستگاه از راننده خداحافظی می كنم و او می گوید: «ببخشید پر حرفی كردم و سرت را درد آوردم».
ساعت ایستگاه خوابیده است. بخشی از صندلی كه برای انتظار مسافران گذاشته اند شكسته و صدای یكی از مسافران كه با مأمور چك كردن بلیت دعوا می كند بین سر و صدای ماشین ها و شهر گم شده است.
categories & tags
In جشن, جشنواره, کادو, هدیه
By سفر, شركت, فرهنگ, هزینه